معنی کشور کانگورو

حل جدول

کشور کانگورو

استرالیا


کانگورو

حیوان استرالیایی

فرهنگ معین

کانگورو

(گُ رُ) [فر.] (اِ.) پستانداری است از دسته بی جفتان و از راسته کیسه داران علفخوار. کانگورو از پستانداران مخصوص استرالیا است. این حیوان دارای دست های کوتاه است که هیچ وقت برای حرکت وی به کار نمی رود و فقط جهت گرفتن علف ها و شاخ و برگ های درختان مورد است

تعبیر خواب

کانگورو


1ـ دیدن کانگورو در خواب، نشانه آن است که دشمنی میکوشد شما را در موقعیت خطرناکی قرار دهد.

2ـ اگر خواب ببینید کانگورو به شما حمله میکند، علامت آن است که آبرویتان در خطر قرار خواهد گرفت.

3ـ اگر در خواب کانگورویی را بکشید، علامت آن است که بر دشمنان و موانعی که بر سر راه شما ایجاد میشود پیروز خواهید شد.

4ـ دیدن مخفیگاه کانگورو در خواب، علامت آن است که در راه صحیحِ کسب موفقیت قرار میگیرید.
- آنلی بیتون

فرهنگ عمید

کانگورو

پستاندار علف‌خوار، از خانوادۀ کیسه‌داران، بومی استرالیا با دست‌های کوتاه و پاهای بلند که در هنگام خطر خیزهای بلندی برمی‌دارد،

فرهنگ فارسی هوشیار

کانگورو

فرانسوی خر خیزه از جانوران (اسم) پستاندار یست از دسته بی جفتان و از راسته کیسه داران علفخوار که از علف یا دانه های گیاهان تغذیه میکنند. کانگورو از پستانداران مخصوص استرالیا است. این حیوان دارای دستهای کوتاه است که هیچوقت برای حرکت وی بکار نمیرود و فقط جهت گرفتن علفها و شاخ و برگهای درختان مورد استفاده قرار میگیرد. کانگورو بر روی دو پای خود می نشیند و از دم خویش جهت حفظ تعادل در نشستن و جستن نیز استفاده میکند. ارتفاع حیوان موقعی که بر روی پای عقبی متکی است تا 2 متر نیز میرسد. در حدود 6 گونه از این جانور شناخته شده که همه متعلق بقاره استرالیا میباشند. حرکت حیوان در موقع مواجهه با خطر سریع و بصورت جهش هایی با مسافت زیاد است که بر روی دو پای عقبی بکمک دم خود انجام میدهد و در هر جهش 15 تا 20 متر میتواند بجهد. این حیوان در سطح شکمی دارای کیسه ایست و در ته کیسه آن غده های شیری موجود است. نوزاد کانگورو که در ابتدای تولد باندازه لوبیایی است بوسیله مادر در ته کیسه قرار داده میشود و در همان جا بوسیله غده های مترشحه شیر تغذیه میگردد و رشد میکند و پس از آنکه قدری بزرگتر شد و بقردیک گربه گردید از کیسه خارج میشود و با مادر چرا میکند و در مواقع خطر در کیسه مادر داخل میگردد


کشور

سرزمینی بزرگ که شامل چند استان باشد و مردم آن کشور مطیع یک دولت باشند، اقلیم، مملکت


کشور ستانی

تسخیر کشور ها کشور گشایی کشور گیری.


کشور گشایی

تسخیر کشور ها کشور ستانی کشور گیری.


کشور گیری

تسخیر کشور ها کشور ستانی کشور گشایی.

فارسی به عربی

فارسی به آلمانی

کانگورو

Känguruh [noun]

فارسی به انگلیسی

لغت نامه دهخدا

کشور

کشور. [ک ِش ْ وَ] (اِ) ترجمه ٔ اقلیم است که یک حصه از هفت حصه ٔ ربع مسکون باشد چنانکه گویند کشور اول و کشور دوم یعنی اقلیم اول و اقلیم دوم و هر کشوری به کوکبی تعلق دارد: کشور اول که اقلیم اول باشد به زحل و آن هندوستان است. دوم به مشتری و آن چین و ختاست. سوم به مریخ و آن ترکستان باشد. چهارم به آفتاب و آن عراق و خراسان است. پنجم به زهره و آن ماوراءالنهر است. ششم به عطاردکه روم باشد. هفتم به قمر که آن اقصای بلاد شمال است. (برهان). کشخر. اقلیم. (ناظم الاطباء):
در کشور توران و به غزنین و عراقین
چون خواستی آوازه ٔ فتح وظفر خویش.
معزی.
- شش کشور، شش اقلیم از هفت اقلیم ربع مسکون:
تاکشوری در آب و در آتش نهفت خاک
شش کشور از وفات تو برما گریسته.
خاقانی.
- کشور پنجم، ماوراءالنهر:
ملک الملک کشور پنجم
قامع اوج اختر پنجم.
خاقانی.
نظام کشور پنجم اجل رضی الدین
رضای ثانی ابونصر بوتراب رکاب.
خاقانی.
ای مرزبان کشور پنجم که درگهت
هفتم سپهر ما نه که هشتم جنان ماست.
خاقانی.
تاجدار کشور پنجم که هست
کیقبادخاندان مملکت.
خاقانی.
- کشور چارم، عراق و خراسان:
ای خواجه ٔ زمین و درت هفتم آسمان
در سایه ٔ تو کشور چارم نکوتر است.
خاقانی.
- کشورهفتم، اقلیم هفتم که کشور هندوستان است: اوج کیوان هفتم آسمان کرد تا به هفتم کشور زمین هنوز از او مسعود شوند. (راحه الصدور).
- هفت کشور، هفت اقلیم. هفت حصه ٔ ربع مسکون:
هم از هفت کشور بر او بر نشان
ز دهقان و از رزم گردنکشان.
فردوسی.
جلالش برنگیرد هفت کشور
سپاهش بر نتابد هفت گردون.
عنصری.
گرفت از ماه فروردین جهان فر
چو فردوسی برین شد هفت کشور.
عنصری.
ز بانگ بوق و هول کوس هزمان
درافتد زلزله در هفت کشور.
عنصری.
خرد را اتفاق آن است با توفیق یزدانی
که فرمان می دهند او را برآن هر هفت کشورها.
منوچهری.
بنا چون بی خداوندی نباشد
نباشد بی خدائی هفت کشور.
ناصرخسرو.
مرا داد دهقانی این جزیره
برحمت خداوند هرهفت کشور.
ناصرخسرو.
گویند هر دو هردو جهانند از این قبل
در هفت کشورند و نه در هفت کشورند.
ناصرخسرو.
صیت تو هفتاد کشور زان سوی عالم گرفت
تو بدان منگر که عالم هفت کشور یا شش است.
انوری (از آنندراج).
خاتونی از عرب همه شاهان غلام او
سمعاً و طاعه سجده کنان هفت کشورش.
خاقانی.
شاه تاج یک دو کشور راست لیک از لفظ من
تاجدارهفت کشور شد به تاجی کز ثناست.
خاقانی.
مرز عراق ملک تو، نی غلطم عراق چه
کز شجره به هفت جد وارث هفت کشوری.
خاقانی.
شش جهت یأجوج بگرفت ای سکندر التفات
هفت کشور دیو بستد ای سلیمان الامان.
خاقانی.
شه هفت کشور برسم کیان
یکی هفت چشمه کمر برمیان.
نظامی.
در آن انجمنگاه انجم شکوه
که جمع آمد از هفت کشور گروه.
نظامی.
سکندر شه هفت کشور نماند.
نظامی.
هفت کشور نمی کنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی.
سعدی (بدایع، کلیات چ مصفا ص 613).
شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است.
حافظ.
|| یک ناحیت از زمین با حکومت معین. یک بخش از زمین با حکومتی خاص. مملکت. پادشاهی. در اصطلاح امروز ناحیتی تابع حکومت و نظامی خاص و حدودی معین و پایتخت مشخص و شهرها و قصبات و روابط سیاسی با ممالک دیگر. مملکت:
ز هر کشوری موبدی سالخورد
بیاورد و این نامه را گرد کرد.
فردوسی.
دو شاه و دو کشور رسیده بهم
همی رفت هرگونه از بیش و کم.
فردوسی.
برفتند کاریگران سه هزار
ز هر کشوری هر که بُد نامدار.
فردوسی.
بخون روی کشور بشستم زکین
همه شهر نفرین بُد و آفرین.
فردوسی.
به کشت ار برد رنج کشور زیان
چنان کن که ناید به کشورزیان.
اسدی.
گفت سالار قوی باید به پروان اندرون
زانکه در کشور بود لشکر تن و سالار سر.
میزبانی بخاری.
کشوری را دو پادشه فره است
در یکی تن یکی دل از دو به است.
سنائی (حدیقه الحقیقه ص 508).
عالم نو بنا کند رأی تو از مهندسی
کشور نو رقم زند فرتو از موقری.
خاقانی.
بستان دولت کشورش در دست صلت گسترش
شمشیر صولت پرورش ابری که بستان پرورد.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 468).
مرغ کابی خورد به کشور شاه
کند از بهر شکر سربالا.
خاقانی.
ای مرزبان کشور بهرامیان بحسبت
بی آستان تو دل بر کشوری ندارم.
خاقانی.
گفتم که یک دو عید بپایم بخدمتت
چون پخته تر شوم بشوم باز کشورش.
خاقانی.
موبدی از کشور هندوستان
رهگذری کرد سوی بوستان.
نظامی.
فراخی در آن مرز و کشور مخواه
که دلتنگ بینی رعیت زشاه.
سعدی.
کشور آباد نگردد به دوشاه
بشکنداز دو سپهبد دو سپاه
از دو بانو چو شود آشفته
خانه امید مدارش رفته.
جامی.
|| موطن. مولد. وطن. (یادداشت مؤلف). زیستن جای:
به درگاه چون گشت لشکر فزون
فرستاد بر هر سویی رهنمون
که تا هرکسی را که دارد پسر
نماند که بالا کند بی هنر
سواری بیاموزد و رسم جنگ
به گرز و کمان و به تیر خدنگ
چو کودک ز کوشش بنیرو شدی
بهر جستنی در بی آهو شدی
ز کشور به دربار شاه آمدی
بدان نامور بارگاه آمدی.
فردوسی.
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحه ای از گیسوی معنبر دوست.
حافظ.
|| مردم کشور. اهالی مملکت:
وزان روی راه بیابان گرفت
همه کشورش مانده اندر شگفت.
فردوسی.
|| مردمان غیر لشکری. مقابل لشکر:
چنین گفت خسرو که بسیار گوی
نژند اختری بایدم سرخ موی
ببردنداز اینگونه مردی برش
بخندید از او کشور و لشکرش.
فردوسی.

کشور. [ک ِش ْ وَ] (اِخ) دهی است به یمن. (منتهی الارب). از قراء صنعاء یمن است. (معجم البلدان).

معادل ابجد

کشور کانگورو

829

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری